هیچ چیز با تو شروع نشد....

هیچ چیز با تو شروع نشد همه چیز با تو تمام می شود....

... بعد تو خود را به که باید بسپارم....

مرز بین عقل و دیوانگی کجاست؟

وقتی رسید لباس سفیدش رو به زردی رفته بود و انگار روزها و هفته ها تنی به اب نزده بود، سر به پشتی که گذاشت خر و پفش فضا را گرفته بود و همه چیزش عادی میزد مثل همه ی زایر ها ، کمی اینور و اونور شد و سربلند کرد و ساعت پرسید و به همه گفت عازم تهران است! چند نفری راه نشانش دادند و خودش از بچه ای خواست شماره ای برایش بگیرد ، سرم داخل گوشی بود و مداحی و اخبار می خواندم تا سر بشود این زمان که مرا به ویزا برساند و راهی شوم، حواسم بهش نبود که چه میکند تا اینکه لخت شد و پیراهن بدست از همه شامپو طلبید ، کم کم نشان میداد با بقیه متفاوت است و آمده است که جور دیگری برود ، لباس هایش را شسته و لباس نو میپوشد، تا شب حواسم بهش نبود و سرگرم وقت گذرانی خودم میشوم ، وقتی سر سفره ی شام برای همه ماست میخرد و از ارزوی زیارت خواهرش میگوید به همه قول می دهد فردا ظهر نوشابه بدهد ، همه همه گرمش میکنند و دعایش میکنند انقدر گرم میشود که وعده ی ناهار کباب به همه می دهد و همه با لبخند تشکری بر زحمتش میریزند. 

ساعت از سه گذشته است و دو ساعتی تا اذان صبح نمی دانم خوابیده است یا بیدار مانده است داد میزند که هی زوار بلند شوید که نماز صبح شده است ، ساعت را نگاه میکنم ۲ ساعت تا اذانه!!! .. همه بهش گیر می دهند که چه خبرته ۲ ساعت تا اذان مونده، داد و بیداد میکند که بلند شید تا وضو بگیرید و پتو ها رو جمع کنیم اذان رو گفت ، کمی گرمش کرده اند و حس ریاست گرفته است و مسجد را در دستان خودش لمس میکند و حس میکند همچون هر مسئول دیگری وظیفه اش اذیت کردن زیر دستان است. کم کم چند نفری دستش را میگیرند و از معرکه بیرونش میبرند ، خواب از سر من که نه از سر همه پریده است چند نفری پچ پچ میکنند و من سرم درد گرفته و حالم خوش نیست یک کپسول می خورم تا شاید اثری کند که اوضاع به لطف خدا کمی بهتر میشود ، چند باری از این دست به آن دست میشوم و خوابم نبرده و یک ساعتی تا اذان صبح مانده که یکی یکی از هر گوشه ی مسجد صدای اذان و مناجات گوشی ها به لطف نرم افزار باد صبا بلند میشود ، یاد آن موضوع علمی می افتم که چون طلوع خورشید به طور مداوم در ثانیه ای از نقطه ای از کره زمین به نقطه ی دیگر میرود پس در اصل هیچ گاه در کره ی زمین طلوع خورشید قطع نمیشود و هر لحظه در نقطه ای از کره ی زمین طلوع خورشید داریم و به این ترتیب و به تبع آن اذان هم در هیچ ثانیه ای از شبانه روز در کره ی زمین قطع نمی شود و هر لحظه در یک نقطه ی کره ی زمین موقع اذان است و این یک معجزه است که ندای الله اکبر هیچ ثانیه ای در کره ی زمین قطع نمیشود!!! خلاصه اینکه این بحث علمی را امروز صبح به عینه تجربه میکنم ، چجور؟!! انگار از هر نقطه ی ایران یک نفری امروز اینجا هست و گوشی هر کدام به وقت آنجا تنظیم است و به وقت آن محل اذان میگویند.. یک ساعت به اذان صبح ایلام گوشی یکی مناجات میزند و یکی دیگر اذان میگوید و اذان یکی تمام نشده مناجات دیگری شروع میشود و اذان یکی تمام میشود یکی دیگر مناجات پخش میکند ، خلاصه عجب صفایی دارد!!!!😑😑

 بعد از چند ده اذان مختلف اذان اصلی را میدهند و نماز را به جماعت می خوانیم ، مرد داستان دار دیشب که امان از همه بریده بود حالا گوشه ای نشسته است و شلوار از پا کنده و داد میزند که شلوارم پاره است و پول می خواهم بروم خانه ام ، شلوارش را می دوزند و پولش میدهند و به هزار ترفند هم که شده بیرونش میکنند و راهیش میکنند که برود ، کجا؟!! برود و جای دیگر را بریزد به هم ، برود جای دیگر مسئول باشد و ادعای ریاست کند ، از پستی به پست دیگر ، از مقامی به مقام دیگر ، برای ما که آمد و ریاست کرد و رفت خدا کمکش کند که جای دیگر آدم های بهتری پیدا کند ، آدم هایی مثل خودش یا بدتر از خودش ، جایی که درکش کنند و جایی که متفاوت از بقیه نباشد ، هنوز فرق او را با بقیه نفهمیده ام ، مثل بقیه خورد و خوابید و وعده  داد و سر و صدا کرد و بهم ریخت و پولش را گرفت و رفت سرش به سلامت... 

و من زیر پتو به این فکر میکنم که تا هفت و نیم بیشتر نمیتوانم بخوابم و باید بروم دنبال ویزا و چرخ زدن کمی در شهر تا طهر بشود و دباره مسجد و حال و هوای آن ، انشا الله تا شب ویزا بیاید و منم بزنم به مسیر ، ایستادن و نشستن بس است.

۰ نظر ۵ موافق ۰ مخالف
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هیچ چیز با تو شروع نشد
همه چیز با تو تمام می‌شود
کوهستان‌هایی که قیام کرده‌اند
تا آمدنت را پیش از همگان ببینند.
اقیانوس‌ها که کف بر لب می‌غرند و
به جویبار تو راهی ندارند.
باد و هوا که در اندیشه‌اند

چرا انسان نیستند تا با تو سخن بگویند
و تو سوسن خاموش!
همه چیزت را در ظرفی گذاشته
به من داده‌ای
تا بین واژگان گرسنه قسمت کنم

همه چیز با تو شروع نشد
همه چیز با تو تمام می‌شود
جز نامم.
"شمس لنگرودی"
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان