مرز بین عقل و دیوانگی کجاست؟
وقتی رسید لباس سفیدش رو به زردی رفته بود و انگار روزها و هفته ها تنی به اب نزده بود، سر به پشتی که گذاشت خر و پفش فضا را گرفته بود و همه چیزش عادی میزد مثل همه ی زایر ها ، کمی اینور و اونور شد و سربلند کرد و ساعت پرسید و به همه گفت عازم تهران است! چند نفری راه نشانش دادند و خودش از بچه ای خواست شماره ای برایش بگیرد ، سرم داخل گوشی بود و مداحی و اخبار می خواندم تا سر بشود این زمان که مرا به ویزا برساند و راهی شوم، حواسم بهش نبود که چه میکند تا اینکه لخت شد و پیراهن بدست از همه شامپو طلبید ، کم کم نشان میداد با بقیه متفاوت است و آمده است که جور دیگری برود ، لباس هایش را شسته و لباس نو میپوشد، تا شب حواسم بهش نبود و سرگرم وقت گذرانی خودم میشوم ، وقتی سر سفره ی شام برای همه ماست میخرد و از ارزوی زیارت خواهرش میگوید به همه قول می دهد فردا ظهر نوشابه بدهد ، همه همه گرمش میکنند و دعایش میکنند انقدر گرم میشود که وعده ی ناهار کباب به همه می دهد و همه با لبخند تشکری بر زحمتش میریزند.
ساعت از سه گذشته است و دو ساعتی تا اذان صبح نمی دانم خوابیده است یا بیدار مانده است داد میزند که هی زوار بلند شوید که نماز صبح شده است ، ساعت را نگاه میکنم ۲ ساعت تا اذانه!!! .. همه بهش گیر می دهند که چه خبرته ۲ ساعت تا اذان مونده، داد و بیداد میکند که بلند شید تا وضو بگیرید و پتو ها رو جمع کنیم اذان رو گفت ، کمی گرمش کرده اند و حس ریاست گرفته است و مسجد را در دستان خودش لمس میکند و حس میکند همچون هر مسئول دیگری وظیفه اش اذیت کردن زیر دستان است. کم کم چند نفری دستش را میگیرند و از معرکه بیرونش میبرند ، خواب از سر من که نه از سر همه پریده است چند نفری پچ پچ میکنند و من سرم درد گرفته و حالم خوش نیست یک کپسول می خورم تا شاید اثری کند که اوضاع به لطف خدا کمی بهتر میشود ، چند باری از این دست به آن دست میشوم و خوابم نبرده و یک ساعتی تا اذان صبح مانده که یکی یکی از هر گوشه ی مسجد صدای اذان و مناجات گوشی ها به لطف نرم افزار باد صبا بلند میشود ، یاد آن موضوع علمی می افتم که چون طلوع خورشید به طور مداوم در ثانیه ای از نقطه ای از کره زمین به نقطه ی دیگر میرود پس در اصل هیچ گاه در کره ی زمین طلوع خورشید قطع نمیشود و هر لحظه در نقطه ای از کره ی زمین طلوع خورشید داریم و به این ترتیب و به تبع آن اذان هم در هیچ ثانیه ای از شبانه روز در کره ی زمین قطع نمی شود و هر لحظه در یک نقطه ی کره ی زمین موقع اذان است و این یک معجزه است که ندای الله اکبر هیچ ثانیه ای در کره ی زمین قطع نمیشود!!! خلاصه اینکه این بحث علمی را امروز صبح به عینه تجربه میکنم ، چجور؟!! انگار از هر نقطه ی ایران یک نفری امروز اینجا هست و گوشی هر کدام به وقت آنجا تنظیم است و به وقت آن محل اذان میگویند.. یک ساعت به اذان صبح ایلام گوشی یکی مناجات میزند و یکی دیگر اذان میگوید و اذان یکی تمام نشده مناجات دیگری شروع میشود و اذان یکی تمام میشود یکی دیگر مناجات پخش میکند ، خلاصه عجب صفایی دارد!!!!😑😑
بعد از چند ده اذان مختلف اذان اصلی را میدهند و نماز را به جماعت می خوانیم ، مرد داستان دار دیشب که امان از همه بریده بود حالا گوشه ای نشسته است و شلوار از پا کنده و داد میزند که شلوارم پاره است و پول می خواهم بروم خانه ام ، شلوارش را می دوزند و پولش میدهند و به هزار ترفند هم که شده بیرونش میکنند و راهیش میکنند که برود ، کجا؟!! برود و جای دیگر را بریزد به هم ، برود جای دیگر مسئول باشد و ادعای ریاست کند ، از پستی به پست دیگر ، از مقامی به مقام دیگر ، برای ما که آمد و ریاست کرد و رفت خدا کمکش کند که جای دیگر آدم های بهتری پیدا کند ، آدم هایی مثل خودش یا بدتر از خودش ، جایی که درکش کنند و جایی که متفاوت از بقیه نباشد ، هنوز فرق او را با بقیه نفهمیده ام ، مثل بقیه خورد و خوابید و وعده داد و سر و صدا کرد و بهم ریخت و پولش را گرفت و رفت سرش به سلامت...
و من زیر پتو به این فکر میکنم که تا هفت و نیم بیشتر نمیتوانم بخوابم و باید بروم دنبال ویزا و چرخ زدن کمی در شهر تا طهر بشود و دباره مسجد و حال و هوای آن ، انشا الله تا شب ویزا بیاید و منم بزنم به مسیر ، ایستادن و نشستن بس است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.